کارد میزدی خونم در نمیاومد.
خواهرش، ماریا به انگلیسی گفت:
-برادرم بهترین گزینه برای توعه! تو که ایران نمیتونی ازدواج کنی، چون یکبار ازدواج کردی.
کارلوس هم کاری به ازدواج قبلی تو نداره و قطعا میتونه خوشبختت کنه.
خنده ریزی کرد و گفت:
-خب نظرت چیه؟
با عصبانیت و صدای بلند به انگلیسی گفتم:
-معنی این کارا چیه؟ من جوابم منفیه!
رو به کارلوس گفتم:
-از سنت خجالت نمیکشی؟
کیفم رو از روی زمین چنگ زدم و به حالت دو از رستوران خارج شدم.
روی یکی از نیمکتهای چوبی نزدیک برج ایفل نشستم.
مرتیکه با خودش چی فکر کرده؟ تقصیر فرهنگ غلط ما ایرانیاست دیگه! هر دختری فقط یه بار
حق ازدواج داره! اگه طلاق گرفت دیگه تا آخر عمر باید ور دل ننه باباش باشه!
حکمتی کنارم نشست. گفت:
-بلیت گرفتم. فردا صبح ساعت ۱۰ .
تشکر کوتاهی ازش کردم.
مدتی گذشت که حکمتی گفت:
-خارجیا درباره ما چی فکر کردن واقعا؟
سرم رو به معنای تاسف تکون دادم و گفتم:
-به خاطر خودمونه! ما تو کشور خودمونم تو کار هم دخالت میکنیم! به خارجیا هم اجازه دخالت
میدیم!
-بخاطر فرهنگ غلطمونه!
بغض گلوم رو فشرد و با صدای گرفتهای گفتم:
-وقتی یه دختر ازدواج میکنه تو ایران تا آخر عمرش باید با همون مرد زندگی کنه. اگه به دلیلی
خواست جدا شه اول اطرافیانش براش حرف در میارن! تازه قبل اینکه جدا بشه! هی میگن طلاق
نگیر، میگن دیگه شوهر گیرت نمیآد ها!
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23بعد