لبخندی زدم و گفتم:
-ممنون، حتما!
لبخندی زد و باهم رفتیم تو خونه.
با صدای در به خودم اومدم. صدام رو صاف کردم و درست نشستم و گفتم:
-بفرمایید.
منشیم، خانوم راستی وارد اتاق شد.
برگهای رو میزم گذاشت و گفت:
-قطعات فرانسوی رو باید حضوری تحویل بگیرید.
-خب دوتا از بچهها رو بفرست، برن بگیرن بیان.
-نه، منظورم اینه که شما هم باید باشید.
با ابروهای بالا رفته گفتم:
-چرا؟
م ن م نی کرد و گفت:
-ام… خب… طرف قرداد شرط گذاشته.
با اخمهای در هم گفتم:
-چنین چیزی در قرارداد قید نشده.
بین کوه پروندهها و قراردادهای کنار دستم، قرارداد قطعات فرانسوی رو بیرون کشیدم و خوندم.
چنین چیزی قید نشده بود.
رو به خانوم راستی گفتم:
-بفرمایید سر کارتون، خودم باهاشون تماس میگیرم.
از دفترچه تلفن شماره دفتر این یارو فرانسویه رو برداشتم و شماره گرفتم.
بعد از سه بوق برداشت.
به انگلیسی گفتم:
-سلام، می.تونم با رئیستون صحبت کنم؟
منشیه گفت:
-سلام، خیر فعلا جلسه هستن.
-اوکی، هر وقت جلسشون تموم شد بهشون بگید به من زنگ بزنن.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23بعد